به یاد او
کاش می شد توراقدم بزنم
دست دردست این خیابان ها
مانده ام این بهاررا بی تو
چه کنم باهجوم باران ها
گاهی سکوت بهترین راه چاره است
سکوت کن و دورشو از هرآنچه تورامی شکند وهرآنچه برچهره ات غبار اندوه می تکاند.
سکوت شعر می شود،هنر می آفریند،عاشق می سازد وبه تومجال می دهدتابیندیشی به آنچه دوست می داری وهرآنچه دوست ترمی داری
سکوت کن ،
سکوت می کنم.
ادب نامه
سیستان و بلوچستان
پیشکش سکوت نگاهتان
سانازشهنوازی13مرداد94

سبد های انتظار
کارمندیم و کارریشه ی ماست
پشت درانتظار پیشه ی ماست
تلخی روزگار جامه ی ما
نامه ی بی جواب نامه ی ما
همچوساعت دقیق ماراکار
چون ترازوبه شانه هامان بار
گرچه چونان درخت پرثمریم
درادارات چرخ وبال وپریم
وقت پاسخ دهی به بالادست
بارهامی شویم کوچک وپست
مرگمان نیست غیرخشم رئیس
چشم گفتن دروغ؛پیش چشم رئیس
خواهش وحرف های مااین است
که رئیسا هزینه سنگین است
آرزومان اضافه کاری هست
واتاقی ومیزکاری هست
جزرفاه انتظارمان نبود
جیب خالی قرارمان نبود
گرسبدهای ماشود بسیار
می توان شد انیس خانه و یار
ورنه بالنگ کفش و دمپایی
می شوم صبح و شب پذیرائی
معصومه هرمزی مقدم
تو را می شناسند شب های دلگیر کوفه
همان ناشناس غریبی که باب المراد است
جهان از خُم زمزم چشم تو جان گرفته
و دست نجیبی که خود تیغ تیز جهاد است
تو نخل شکوهی تو گنجینه ی هل اتایی
تو سقای توحید و کوثر نشینی ، امیری
توحیدر،مکرر،تویی بوتراب،آفتابی
تو مرآت پاک خداوند بر روی دوش غدیری
تو خیبر شکن،بدرپیشه و خندق ستیزی
تو بوی نجیب خداوند یکتای سبحان
تو که ذوالفقار عدالت ز تو حیدری شد
تو روشن ضمیری امیری تویی بحر عرفان
و عرش از ندای علی پرشد آن لحظه ای که
نبی مکرّم تو را هم وصی هم ولی خواند
یقین آن طرف تر خداهم به گوش ملائک
علی(ع)یاعلی(ع)یاعلی(ع)یاعلی(ع)خواند
محمد یاسین جلالزهی نیا

دیوانه ترین شاعر چشمان تو هستم
عمریست که من زائر دستان تو هستم
ای دختر ارباب سیه چشم کج ابرو
من عاشق ابرو و دو مژگان تو هستم
ای حضرت بانو تو کجایی که هنوزم
آواره و بیچاره به زندان تو هستم
قاری نشدم حضرت خاتون به هوایت
شرمنده ولی اُمیِ قرآنِ تو هستم
در چاه تو افتاده ام و در طلب عشق
من یوسف گم گشته ی کنعان ِ تو هستم
از شور لبت طعم غزل بس که قشنگ است
من عاشق لب هایِ نمکدانِ تو هستم
در مدرسه ی عشق تو آموخته ام چون
عمریست که من یارِ دبستان ِ تو هستم
سوغات چه داری ز سفرهای درازت
من در به در زیره ی کرمان ِتو هستم
از مشرق لب های تو شیرین شده شعرم
آشفته ی لب های غزلخوان تو هستم
از تیزی اَبروی تو عمرم به فنا رفت
دل بسته ی آن لو لو و مرجان تو هستم
فتنه اگر از چشم تو یک دم نگریزد
قربانی فواره ی بُهتان ِ تو هستم
این شعر و غزل ها شده ارزانی چشمت
من حافظِ اشعار ِ دو دیوان ِ تو هستم
اصلا تو بگو هر چه دلت خواست عزیزم
من خسته شدم بس که پریشان ِتو هستم
سیبی شده ام منتظرم تا که بچینی
من تشنه ی زیبایی دندان ِ تو هستم
بمپور ِ نگاهم به رهت آمده بانو
من عاشق ِ شب های سراوان ِتو هستم
تو دختر تُجار بلوچی شده ای خوب
من مشتری پسته ی خندان تو هستم
توضیح : بمپور نام شهری کهن ، با قدمتی تاریخی و بزرگ،در جنوب شرقی کشور،استان سیستان و بلوچستان
سانازشهنوازی

عشق یک اتفاق بی قانون
توی یک بازی نفس گیر است
دل نبازی همیشه غمگینی
دل ببازی دلت ….دلت گیر است
دل همان پنج بی سرانجامی ست
که مدام از حساب افتاده
دفترت رانبند ماهیگیر
عکس ماهی در آب افتاده
لهجه ی آب را نمی داند
آفتابی که بر زمین افتاد
مرد باش و خودت قضاوت کن:
چه کسی دل به عطر گندم داد؟
باشد این راه را نخواهم رفت
جاده یعنی تداوم یک درد
اینکه در هر قدم بدانی نیست
سهم تو ،آنکه باورت می کرد
باورم کن! اگرچه بارانیست
سقف این کلبه های پوشالی
چکه چکه بدون چشمانت
می چکم بر سکوت این قالی
شب شد و از ستاره لبریز است
بام این جاده های تکراری
پای قول خودم نمی مانم
از سرم دست بر نمی داری!
عشق یعنی خودت بدانی درد…
درد دارد ….و عاشقش باشی
او نمکدان به دست هم باشد
تو، دعا گو که لایقش باشی