به نام خداوند جان و خرد
بر گونه ماه داری و خال لب سیاه
با گیسوان مشکی و شلوار راه راه
چشمانتان شبیه دو خورشید سربه زیر
گاه نگاه چشم مرا می کند تباه
در حل پیچ گیس سیاه تو کرده اند
استادهای هندسه و جبر اشتباه
در هارمونی بدنت شور می زنند
دلهای سرشکسته ی بیگاه در سه گاه
یک سال خورده است خدای جهانیان
هنگام خلقت تنتان خاک کارگاه
“ما را به رخت و چوب شبانی فریفتند”
زنهای رژ به لب زده ی بارگاه شاه
اما تو با حنا کف دستت نوشته ای
معشوق دلربای غزلخوان بی گناه
بانوی گل گلی تو که از کوچه رد شوی
زنهای دلشکسته ی ده می کشند آه
به لبهایم آموخته ام..
از بر کنند نقش بوسه هایت ها را!
مبادا وعده بهاری مان فراموشت شود!
آینه از من دوری می کند…!
آینه گوشه تاقچه سرمه دانم را ،سرخابم را!
از من گرفته
و بیمم می دهد به مبادا نیامدنت!
تا نیامدنت
حرامم باد
لبخندی!
حرامم باد نگاهی !
یادت هست !؟
آخرین بار که به آغوشم کشیدی
و از رفتن گفتی؟
نقش جالاد(1) جامه
بر تنم گریان شد..
نیستی!
نیامدی و
جامه ام هم زمن گریزان است..
سریگم( 2)عطر دستانت را
کریشی(3) کرده !
و خودش را بعد رفتنت
به نهانخانه صندوقچه مادرم تبعید …!
راستی
اینروزها
در دلم شوریست !
و نبودنت دارد نغمه سرایی می کند.
من هراسان به بزم آتش
برای رهاییت خواهم رفت..
سوختنم مهر امان نامه ات…
1- جالاد:نوعی دوخت از هنر سوزن دوزی که دختران و زنان بلوچ برای لباسهایشان استفاده می کنند.
2- سریگ:به زبان بلوچی به معنای شال است که البته کمی متفاوت ، شکیل تر و بزرگتر از شال معمولیست.
3-کریشی:نوعی از هنر قلاب دوزی بلوچی که زنان بلوچ بوسیله آن لبه و دامن چادر و شال را قلاب دوزی می کنند.
ملیحه دانایی(زابل)
عشق اتفاق ساده ی خیسی ست
وقتی غزل همرنگ دریا نیست
وقتی که ماهی عاشق تنگ است
وقتی دلش دلتنگ دریا نیست
من اتفاق ساده ای بودم
در شعرهایت راه افتادم
یوسف که باشی خوب می فهمی
عمدا درون چاه افتادم
بغض خودم را قورت خواهم داد
تا یک درام سینمایی را…
با چادر گلدار غمگینم
تعارف کنم سینی چایی را
نه این جوان اصلا شبیه ت نیست
او بوی اویشن نخواهد داد
او شانه های خویش را پای
شب گریه های من نخواهد داد
هنجار های بی پدر؟بله؟!!!
مهریه ام چشمان خیسم بود
تنها نقاط روشن دنیام
برف نشسته روی گیسم بود
سی سال بعد از این حوالی ها
رد می شوی با درد وجدانت
در چشمهایم خیره خواهی شد
با دست یک زن توی دستانت
طیبه نهبندانی(زاهدان)
دوست دارم بروم داغ به باران بزنم
نفسی گرم به دستان زمستان بزنم
دوست دارم غزلم پر شود از اسم تو و
این غزل را به تن کاغذ عریان بزنم
کاش می شد وسط بیت خودم توبه کنم
در کویر تنت آسوده به طوفان بزنم
خسته ام از همه ی آینه ها،تنها کاش
سنگ تکفیر به پیشانی شیطان بزنم
بغض ها فرصت درمان مرا می گیرند
تا به کی درد تو بر ریشه ی درمان بزنم
روزگارم شده همچون ته سیگاری،باز
دوست دارم به جهانم پک پایان بزنم