گندم خبر, شعر اجتماعی هیاهوی جنگل
با دو اصله پیچک و سـنگلاخکی
زالک پیرم مهیا کرد روزی باغکی
مدتی بگذشت و باغک حال گشته جـنگلی
پر ز ریحان، پر ز بوته، پر ز ذُل و هر گلی
هر گــیاهی روزگاران طـــی نمود
زالک پیرم حیات زندگی را قِی نمود
جنگلی ماند و حیاتی ناتمام
هر گیاهی ناگزیر از اهـتمام
هر گیاهی راه خود را پیش رفت
با امـــید و آرزوی پیــــشرفت
جنگلی ماند و درونش از هزاران گونه ی جانوری
هر یکی سعی اش بر آن پیشی بگیر از دیگری
ذات بعضی پاک و رزق دیگری بلغور و کـــــاه
عده ای همچون کلاغ و بوم و جغد بی جا و جاه
عده ای چـون روبـهک، ســــیرت سیاه
دیگری تا صبح صادق میکشد فریاد و آه
هر کدامش در پی راهی برای نفع خویش
هر کدامش در پی کیدی برای دفع خویش!
شاخـه ها در شــاخــه ها، خــارها در لاله هــــا
ذات خار است و نباشد شــــکوه ای، طفلکی آلاله ها
این سرانجامی که مشتی بی بدیل
راه هم بـسته بدون هیـچ دلـــیل
هر گیاهی راه خود را طی نمود
دوستی با دوستی را قِی نـمود
راه حق، حق است و ریحانم کجا
همّ خود را سوی ظلمش کی نمود؟
تو حدیث نقض ریحان را بخوان
من حدیث حمد سبحان خوانده ام
حاسد و نافی به جز خاکستری از تل نشد….
عاقبت این جـنـگلـک، جنـــــــگل نشد…
دلواپس سیستانی