این خیمه ها که خم شده در خویش بی ستون
باور نکرده اند که پهلو شکسته اند
باور نکرده اند که مهریه تو را
بر کودکان آینه و آب بسته اند
آرام باش لاله ی شش ماهه ی پدر
هر چند درد حوصله ات راترک زده
هرچند کفر شانه کشیده به گیس ابر
بر زخمهای تشنه ی اصغر نمک زده
با مشک گر گرفته ز سودای علقمه
عباس آمده است که باران بیاورد
آب آور دلاور کرب و بلا سلام!
دریا کجاست تا به تو ایمان بیاورد
محرم است و هق هق شانه ها را به حریم امن دستهایی می سپاریم که به دریای خون پیوند خوردند تا آسمان شرم گریه کند بر جبین ماه .
محرم است و سیاه می پوشانیم به آیین سوگواری گزبن های سر بر آسمان ایستادگی ساییده را.
محرم و نوای حزن انگیز “باز این چه شورش است که در خلق عالم است”.
محرم را با دلت که ببینی دل می کنی از هر آنچه دورت می کند از خودت، از انسانیت و از حق.
حق یارتان
ادب نامه سیستان و بلوچستان
ساناز شهنوازی
4خرداد1394
بوی عنبر بوی مشک آید ز گلزار شهید
ز آسمان هر شب ملک آید به دیدار شهید
در دیار لاله ها چشم حقیقت بین گشا
تا ببینی انعکاس نور رخسار شهید
رنگ و بوی دیگری دارد فضای این دیار
نیست خاموشی چراغ کوی بازار شهید
سرو قامت کرده خم در پیشگاه همتش
ثبت می باشد به دفتر شرح پیکار شهید
روی گلبرگ شقایق این عبارت گشته حک
تا ابد جاوید ماند نام و ایثار شهید
کاسب طبعم غزل هرگز به زیبایی نگفت
تا نشد در حلقه ای سودا خریدار شهید
مختار حقیقت
یک شب
می شود قصه خود پیش دلم راز کنی
در هوای غزلی، خاطره دمساز کنی
باد شب خسته کند روسری ات را آن دم
زیر آن گردن زیبا گره ای باز کنی
تاب زلف تو که صد قافیه را می خواند
هنر خفته این شعر مرا ساز کنی
حس صد مثنوی از طرز نگاهت دارم
تو به یک نکته ی لیکوی خود ایجاز کنی
از براسان و شب لاله بگویم با تو
هی تو هم یادِ شب ِخوب ِ گراناز کنی
دل من تنگ ِ سمرقند و بخاراست مگر
خوانش یک نفس از حافظ شیراز کنی
قطره نم نم باران و بنان می خواند
شور ماهور ِ سخن در سر شهناز کنی
طعم خرمای هلیله زلبت می ریزد
تا که یادی زسراوان و زسرباز کنی
آخرین مصرع یک شعر حواشی بشوی
در سحر زمزمه یک غزل آغاز کنی
(عبدالرحمن حواشی)
نشستیم و خواندیم ، باران نیامد!
نرفتیم و ماندیم ، باران نیامد!
نبودی ببینی که چون کشته هامان
همه تشنه ماندیم ، باران نیامد!
دل آسمان هم نشد نرم ، افسوس
چه اشکی فشاندیم ، باران نیامد!
در این خاک تفته به صد عشق و امید
نهالی نشاندیم باران. نیامد!
و این قصه ی پای لنگ است با سنگ
به خود باوراندیم ، باران نیامد!
تو گفتی بمان و خدا را صدا کن
شکستیم و خواندیم ، باران نیامد!
حسنعلی رمضانی ( فریاد)