به نام دادار یگانه
بی تردید پیشرفت و رشد فرزندان دیارمان، سیستان ورجاوند، مایه ی دلگرمی و فخر ماست، فرهاد گلستانه یکی از فرخی زادگانی ست که نهال سبز وجودش ریشه در زمین پاک این سرزمین اهورایی دوانده و از اندیشه ی طربناکش، جویبار شعر، جاری شده براین خاک عطش ناک.
با فرود آوردن سر ارادت بر پیش گاه پرودگار مهر گستر و ادب پرور این برگ از ادب نامه سیستان و بلوچستان را برای چاپ شعر تقدیمی فرهاد گلستانه به شهدای غواص ایران نام آور در کتاب “175 اقیانوس” با سخنی کوتاه از فرهاد در معرفی خودش ، آغاز می کنیم:
فرهاد گلستانه
متولد74/6/30
اهل زابل
دانشجوی کارشناسی فلسفه
از همان ابتدا که متوجه شدم زبان می تواند یک کشف شاعرانه باشد شروع به نوشتن کردم و نقطه ی آغازین نوشتنم از کانون پروش فکری کودکان و نوجوانان زابل با کمک مربیان ادبی خوبم آغاز شد و کم کم با همراهی این عزیزان و دوست همیشه مهربانم یزدان سرگزی بود که وارد جلسات «انجمن آزاد سرو سیستان» به ریاست جناب مختاری شدم و از همین دوره پا به حیطه ی تخصصی تری از شعر و ادبیات گذاشتم ، طولی نکشید که با موسسه «شهرستان ادب» با مدیریت استاد “علی محمد مودب” و هدف مقدس شان آشنا شدم .
که این شهرستان در واقع با هدف استعدادیابی و رشد و پرورش شاعران جوان انقلاب، فضایی فرهنگی و مناسب برای پیشرفت شعر ایجاد کرده و اکنون بنده بسیار خوشحالم که عضوی از این خانواده ی ادبی و بزرگ هستم .
اثر کوتاه بنده ، که در کتاب 175 اقیانوس به کوشش جناب میلاد عرفان پور (مدیر دفتر شعر موسسه شهرستان ادب) گرد آوری و چاپ شده، سعادتی بود که به عنایت شهدای غواص نصیبم شد و توانستم با این شعر کوتاه قدرشناسی ناچیزم را به ساحت مقدس این 175 پرستوی سپید بال ، پیشکش نمایم.
ادب نامه سیستان و بلوچستان
تقدیم شعر زلال لبخند مردم فخر آفرینم
ساناز شهنوازی94/05/23
یک
دو
سه
نه …
این صدوهفتادوپنجمین ستاره ای نبود
که از سقف خانه مان
چکه می کرد
پدر که به آب زد
ما
غرق شدیم
فرهادگلستانه
پارو می زنم
هی
خود را درکفش هایم
طوفان ارتش جنگجویی ست
کلاش های سربازانش همیشه پراست
دست تو را گرفته ام
تاشعاع
شعاع
برایم آواز بخوانی آفتاب من
باخودیک جفت پرنده مهاجر آورده ام
درست شبیه انگشتانت
گیسوان این راه دراز راببافند
آن وقت نمی ترسم
ازمجعد بودن روزهایی که پشت سرگذاشتم شان
کفش هایم کشتی من است
ازطوفانی بزرگ عبور کرده است
کنار امواج خانه ات آرام
می ایستم
خوشبختی یقه ام راگرفته
آن قدر
که ساده
با انگور لبخندهایت
به خواب می روم
مرضیه رخشانی نیا
حرف های سیاسی نزن
تورامی کشند
ومن دیگرعشقی ندارم
ازعشق بگو
اماآهسته
لزومی ندارداین مردم بدانند
من وتوچقدردلبسته ایم
اینگونه شاید
ساده ازکنارمابگذرند
وبگذارندمارا
برای آغوش یکدیگر
آهسته دوستم داشته باش
آهسته درآغوشم بگیر
آهسته مراببوس
نمی خواهم
کسی سربرگرداند
زمانه ای نیست
برای دوست داشتن
باصدای بلند
بگذارازاین خیابان بگذریم
درخیابانی دیگر
شایددرجهانی دیگر
بلندبلندعاشق بشویم
اماحالا
آرام باش وبگذارباورکنند
این رودخانه آرام گرفته است.
امیدپردلی
درخیابان خسته ی این شهر
درعمیق صدای ماشین ها
راه می رفتم و نمی دیدم
اثری از گلوله و مین ها
زیر پایم پراز جنون بودو
آسمان زیر دودپنهان تر
سردی ماه دی به من می گفت
شد زمستان کمی زمستان تر
راه رفتم به چشم می دیدم
خط فقری که تیره تر شده بود
کودکی هم که فال حافظ داشت
مثل پیری،خمیده ترشده بود
درخیابان که راه میرفتم
زیرپایم دلی لگد می خورد
پدری با تمام غیرت خود
دست سوی زباله ها می برد
آن طرف دختری که چشمانش
شکل آهو سیاه بود و درشت
روبروی مغازه ی قصاب
عفتش را برای نان می کشت
****
این خیابان چقدربیماراست
این خیابان چقدرتب دارد
این خیابان چقدر انسانِ
تیره بخت و شبیه شب دارد
ازکجا رد شوم نبینم من
کودکانی که گریه می پوشند
جای خالی عشق مادر را
درخیابان عذاب می نوشند
روی لب های سردشان سیگار
یک بغل خستگی رها بر دوش
کودکانی که مانده بردلشان
حسرت بوسه،حسرت آغوش
(همه اتفاقات این شعررو ازنزدیک شاهدش بودم .فقربدترین شکنجه است)
سارامیرشکار…سیستان