گندمــ پرس : یمن در آتش و خون
یمن در آتش و خون غرق گشته، بدنهای نحیف کودکان هم سرد گشته،
به جای شیر مادر در گلویش، دهانش خشک و کامش تلخ گشته.
پس:
پس کی یمنی تو از یمن می آیی؟
تا کی یمنی تو پشت در می مانی؟
فردا تو بدان که دیر خواهد شد، آن کودک تو اسیر دیو خواهد شد.
درد دل من برای آن کودک بود، او در بغل مادر خود بی سر بود.
او پاره تن، آن جگر مادر بود، او طفل یمن در بغل مادر بود.
پس، کی یمنی تو از سفر می آیی؟
تا کی یمنی تو آسمان می مانی؟
دنیا همه اش آه و فغان گردیده، شیطان شده شاه و بر زمین خندیده.
اینجا دگر از رحم و مروت خبری نیست، اینجا دگر از عشق و محبت خبری نیست.
اینجا همگی در طلب جاه و مقامند، اینجا همگی بابت قدرت نگرانند.
اینجا یمن است و روز آن تاریک است، اینجا یمن است و کودکش غمگین است.
پس ای یمنی تو کی زمین می آیی، اینجا ستم است، تو آسمان می مانی!!!
اینجا ستم است، تو آسمان می مانی!!!
دکتر مهدی دهمرده