گندمــ پرس : داستان قطره و دریا به قلم دکتر مهدی دهمرده تقدیم می گردد به حضور ارجمند شما گرامیان :
آسمان ابری شده،
قطره ها در ابرها سنگین شده،
ناگهان یک قطره از ابری چکید،
سوی دریا رفت و از دریا خجالت می کشید،
قطره آمد در مسیرش ذره شد،
قطره با دیدار دریا از خودش شرمنده شد.
قطره تنها بود و از دریا جدا، قطره مردی بود و از مردم جدا،
قطره اشکی بود و از چشمش جدا.
قطره شیرین بود و دریا شوره زار،
قطره ذاتش خالص و بی ادعا، لیک دریا پر ز رنگ و ادعا.
قطره در دریا رسید و محو شد، قطره در رویای دریا غرق شد.
قطره چون دریا شد و مانند دریا تلخ شد.
قطره چون رویا شد و مانند رویا سرد شد.
قطره در دریا شبیه درد شد، گوهری هرگز نشد او هم شبیه شهر شد.
قطره هرگز در و مرواریدی نشد، قطره در دریا درون یک صدف هرگز نشد.
قطره ها با هم شدند، دردها با قطره ها همدم شدند، قطره ها موجی شدند.
قطره دیگر تلخ شد، مثل دریا در دلش هم محو شد.
قطره در دریا دگر قطره نبود، قطره دیگر صاف و ساده مثل یک قطره نبود.
این جهان تمثیل یک دریا شده، قطره هم مانند یک کودک در این دنیا شده.
روز اول صاف و ساده، آخرش دنیا شده.
قطره در دریا سوار موج شد، اصل خود را گم نمود و عاقبت هم ذوب شد.
کاش خورشیدی دوباره می رسید، قطره از دریا دوباره می رهید.
کاش قطره جای دریا روی دشتی می نشست،
در درون خاک بود و روی یک گل می نشست،
کاش قطره روی بذری می نشست، خواب بذر در این زمان هم می شکست.
کاش آدم در بهشتش می نشست، در کنار حق، همان جا می نشست،
کاش قطره در درون ابر بود، در همان جا او همیشه ساده و یک رنگ بود.
کاش خورشید زمانه می رسید، قطره از دریا دوباره می رهید