گندمــ پرس : ادب نامه ی سیستان پس از این، به فرخندگی بارش باران اندیشه و ترنم شبنم شعر بلوچ زادگان دیار پهناورم ، به ادب نامه سیستان و بلوچستان تغییر نام داد.
شکوفه های شعر سیستان و بلوچستان پیشکش نگاه ادب پرور ادیبان زیبانگر استان نخل و حماسه و آفتاب
ساناز شهنوازی
علیرضا باقری
«رنج نامه ی سیستان»
دربیابان سینه ام کوهی ست
که توراتیر می کشد هرشب
رو به دریا نماز می خواند
جانش از آسمان رسیده به لب
شهرمن! شهرلیث صفاری!
زخم هایت به قدمت انسان
مردمان تو وارث دردند
وارث دردهای بی درمان
حافظ مرز وبومی اما حیف
روزگارِ ندیدن و گیجی ست
درتمام محاسبات اما
سهم تو مرگ ، مرگ تدریجی ست
کاش می مردم و نمی دیدیم
رنج آوارگی و ویرانی
ننگِ تن بر مهاجرت دادن
حسرت و غربت و پریشانی
تا گناه تو مرزبانی بود
سهم تو زخم و تیغ و عیاری
سهم اسفندیار رویین تن
عیشِ پیوسته و تبهکاری
مرد می میردو نمی بینیم
لاشخورها به جانش افتادند
کشتن ِ نیمه جان مردان را
لاشخورها چقدر استادند
آخرین ناله های مرد ولی
درهیاهوی شادشان گم شد
درد و آوارگی و ویرانی
سهم انبارهای گندم شد
شهر من زخم هات سنگین است
سر به زانوی خسته ام بسپار
این نفسهای آخرینت را
به لب داغ بسته ام بسپار
بعد از این روضه ی تو خواهم خواند
روضه ی پادشاه صفاری
روضه ی دردهای ناگفته
زخم های نهفته ی کاری
دربیابان سینه ام کوهی ست
که توراتیر می کشد هرشب
رو به دریا نماز می خواند
جانش از آسمان رسیده به لب
ریزش کوه گرچه سنگین است
غرّش کوه ، کوه خواهد ساخت
درد از مردمان شهر من
مردمی باشکوه خواهد ساخت
زمزمه
میکنند بویت را
تو بباری
میان مشقهای من
***
می آیی و
در دست من
قد می کشی
در دست دیگرم
مترسکی که
گیس هایش،
تا گندمزار می بافد
پاهایش را بر می دارد و
بهارانی
که با رویای کودکی اش
قد علم کرده اند را
در آغوش می کشد
آسمان را
ابر بر ابر
ورق می زند:
این سجاده ی خداست!
در نماز تو!
دلم گرفته است مترسک
از آدمهایی که هر کجای نوشته هام دست می گذارند
شعری که
زمزمه ی آب زمزم است،
سطر به سطر آبستن باران لحظه های توست…
حمید ملکزاده کوهکن
شب و دریا بزرگ و بی قراری
برای دیدنت لحظه شماری
حضورت را برایم بیشتر کن
فدای آن دو چشم چابهاری
زمانی شعرهایم پر پری بود
پری لبریز از افسونگری بود
برایش صد غزل گفتم ولی او
نگاهش سمت و سوی دیگری بود
پریسا خالقدادی
تمام دلخوشی اش خاطرات
تمام دلخوشی اش خاطرات ناب شده
شکوه غم زده اش ذره ذره آب شده
کسی میان سکوت عمیق همهمه ها
برای رفتن یک زن دراضطراب شده
سوال خیس و عمیقی به چشم ها دارد
چرا فراق، چنین تلخ انتخاب شده
چنان به سوگ نشسته برای عاشقی اش
که حال قاتل این عشق هم خراب شده
به فکر رد نشدن های پیکرش حتی
وجود درب سرا ،آتش و عذاب شده
تمام دیر شدن های زود می فهمند
چگونه عمر زنی قدریک حباب شده
همیشه هجدهمین سالها پریشانند
به خون حادثه ای دستشان خضاب شده