خدای من چقدر این دخترک زیباست..
موهای پریشانش روی چشمان شهلا و صورت گلگون و معصومش او را بسان پریان کرده بود..
نا خوداگاه دستم را بر موهایش کشیدم و نشستم تا صورت نازش را بهتر ببینم ..
بوی بد در یک فضا ،همیشه حس لذت از زیبایی را زهرمار آدم می کند .
بوی نفت بود یا گازوییل، اما سوپری به آن شیکی چرا باید این بو را بدهد. حتما براقی کف مغازه از مالیدن گازوییل به آنست اما چرا
باید اینکار…
به خود می آیم ..
دخترک زیبا رو خیره در من شده است، موهای پریشانش را از روی چشمان قشنگش کنار می زنم و با خنده می پرسم:
دختر خوشگلم اسمت چیه؟
– هاجر..
حس می کنم بوی گازوییل شدید تر شده، دقیق تر که می شوم، متوجه می شوم که بو از لباسهای هاجر است..
باخودم فکر می کنم حتما طفل کوچک خودش را به باک کامیونی یا بشکه نفتی چیزی مالیده است با اکراه سوال می کنم :
هاجر زیبا چرا لباسات بوی نفت میده.؟
فروشنده متوجه من و او می شود و می گوید پولهایش هم بوی گازوییل و نفت میده ..
دخترک ساکت فقط نگاهم می کند ..
همزمان که موهایش را صاف می کنم با لحنی آرام همراه با لبخند رو به هاجر می گویم:
دختر به این قشنگی که دست و لباسش رو با هرچی آلوده نمی کنه…
و او اینبار غم در چشمان قشنگش طغیان می کند با اشک..
بوی بابامه..این بو رو دوست دارم ..خودم رو به بشکه های گوشه حیاط می مالم تا همیشه بوی بابا بدهم..بابام رفته پیش خدا ولی بویش همه جای خانه باقی مانده …
بغضی احاطه ام می کند…
اشک مردمک چشمانم را می شوید، تا بهتر ببینند..
تا عطر بی مثال کودک رنجور را آلودگی تفسیر نکنم ،تا دردهای خفته در وجودش را شیطنت بچگی تعبیر نکنم…
خدایا …
کودکان سرزمینم تا چه زمان باید، عطر لباسشان بوی گازوییل خام باشد و کباب تن خسته پدرهایشان..
بارالها…
چرا در مملکتی که بوی اسلام میدهد، کسی بوی کباب انسان را که به علت کاستی تدبیر، هوای سرزمین مظلومم را پر کرده است استشمام نمی کند..
خداوندا..
سهم سرزمین من از زندگی چرا:
غرق شدن در خون و سوختن در آتش برای جوانانش شده..
چرا آمار ایتام و بیوه هایش سرعتی فراتر از ثانیه ها دارد..
چرا بوی کباب و خون انسان، عطر ابدی تن مادران سرزمینم می شود..
چرا..
پدران سرزمین سیستان و بلوچستان زودتر از دیگر پدارن ایران اسلامی عصا به دست می شوند…
گوشها فریادمان را نمی شنوند و یا می شنوند راه تدبیرشان کوتاه است.
ایزدا..
دادرس تویی، مدبر تویی ..
شکوه ام را پاسخ ده، که بد دردیست درد دیدن و سوختن…
——————————-
دلنوشته: عبدالرضا هاشمزهی _ تفتان ما
با سلام ، از آقای هاشمزهی ممنونم ، بسیار زیبا بود، وباعث تاسف ، چشمانم بارانی شد.
سلام درود بر برادر عزیزمان جناب عبدالرضا هاشمزهی،بسیار زیبا و دلنشین بود متن زیبایی شما،متن از جنس واقعیت
تا هر زمان که بزرگان و مردان وزنان سیستانی وبلوچ،شیعه و سنی از مباحث بیهوده و بی فایده قومی و قبله ای و مذهبی فارغ نشوند این عطر و بو و طعم های تلخ و گس و ناپسند هوای استان رنجدیده سیستان و بلوچستان را آلوده خواهد کرد و آلوده نگاه خواهد داشت!تا هر زمان که مردم حتی آن بینوایی که برای اداره کردن امور روزانه و یا حداکثر هفتگی خود رای بسیار گرانقدرش را در انتخابات شورای شهر و مجلس شورای اسلامی به ثمن بخس می فروشد و گمان می برد که برنده است وضع استان همین است و از این بدتر!بترسیم از ادامه دادن این رویه غلط با افکار قومی و مذهبی!باور کنید نه آسمان به زمین می آید اگر یک سیستانی متخصص و کارآمد در بلوچستان مصدر کاری شود یا به نمایندگی به مجلس یا شورای شهر راه یابد و بالعکس اگر یک بلوچ در سیتان پستی بگیرد!تا هر زمان خود مردم استان تحمل یکدیگر را نداشته باند مدیران و مدیر کل های پروازی همه ثروت استان را به تاراج می دهند!