گـــندم خـــبر : مثنوی زیبای بانوی هامون تقدیم به غیور مردان جان بر کف ایران سرافراز و مادران دلاورشان:
هزار قمری عاشق نشسته بر بدنت
بگو که اشک نبارد به پاره های تنت
بگو به سوی خدا پر کشیده چشمانت
و دستهات پریده برای ایرانت
به مادرت که تو را قد کشید و یل شده ای
و هشت سال تو را خوانده و غزل شده ای
تو یک غزل شده ای از ستاره و باروت
و رستمی که نشسته میان این تابوت
“لا لا یی لا لا لا لا جون موکه
که در گیره دل و گروون موکه
لالایی لالا لا خو شو گل مه
سر و سردار موکه، شاگل مه”
درون سینه ی این خاک اگر زمستان است
هزار و سیصد و پنجاه و هفت گلدان است
هزار و سیصد و پنجاه و هفت اقیانوس
که موج موج نشانده به ساحلش فانوس
اگرچه از تو فقط یک پلاک جامانده ست
و از دلاوری ات،مشت خاک جامانده ست
اگر که تکیه زده بر اریکه خندانیم
اگر که بال گشودیم و مرد میدانیم!
پیاده بال نوشتی و ما سوار شدیم
به سرخی قلمت صاحب اعتبار شدیم
سپرده ای سر خود بر ستیغ آزادی
تو سایه را به درختان کشورم دادی
بگو که حجله ببندد سپاه آوردند
سپند و سام نریمان و ماه آوردند
بگو دهل بنوازند قدری اهسته
خوش امدی به وطن ای کبوتر خسته
لا لا یی لا لا لا لا جون موکه
که در گیره دل و گروون موکه
لالایی لالا لا خو شو گل مه
سر و سردار موکه، شاگل مه”
ساناز شهنوازی
درود بر شما خانم شهنوازی
بسیار عالی بود.
درود بر شهیدان وطن
مرحبا بر شاعر گرامی