گندمــــ پرس : دکتر غلامرضا عمرانی فرزند اندیشه ورز و افتخار آفرین سیستان ، زبانشناس، ویراستار،پژوهشگر، نویسنده و مولف چندی از کتب درسی و پژوهشی زبانشناسی و همچنین نزدیک به ده جلد کتاب علمی و ارزنده در مورد گویش سیستانی تحت عنوان” مجموعه کتب گویش سیستان ” -که جلد دوم این مجموعه کتاب به عنوان کتاب شایسته تقدیر در هجدهمین جشنواره کتاب فصل “خانه کتاب “(تابستان ۱۳۸۹) برگزیده شد- در این نوشته با نگاهی نکته بینانه و آسیب شناسانه به بررسی یکی از دلایل قابل تامل معضل “بی برنامگی” در سیستان پرداخته اند.
با تعظیم در مقابل فرهیختگان نیکوتبار دیارمان و احترام به دغدغه های ارجمندشان در مسیر بررسی و حل مشکلات سیستان ، با این مقاله که بعد از کسب اجازه از صفحه ی شخصی استاد عمرانی در “سیستو فیس” برداشت شده و در واقع فراخوانی ست برای کسب آرای صاحبان اندیشه و قلم با نگاهی نو به خودشناسی و سیستان شناسی ،همراه می شویم.
ما را از دیدگاه های سازنده ی خود بهره مند فرمایید:
سلام
ما که ایم؟
چراایم؟
چرا این جاییم؟
چرا اکنونیم؟
چرا چنینیم؟
چرا چنان نیستیم؟
خودشناسی یعنی همین پرسشها و یافتن پاسخ محکم برای آنها.
خودشناسی به چه کار می آید؟ چرا باید خودمان را بشناسیم؟
پاسخ این پرسش – اگر به دست آید- به تعداد همه ی افراد بشر متفاوت است؛ درحقیقت یک پاسخ کلی و صدها پاسخ جزئی برای این پرسش وجود دارد؛ پاسخهای جزئی را فعلا کنار بگذاریم؛ اما پاسخ کلی:
«اعتراف به نقص نشانه ی کمال است».
و ما فعلا برای آغاز گفت وگو- اگر مخاطبی یافت شود یا هم سخنی- به همین یک پاسخ بسنده می کنیم؛
اما هدف از این پرسش چیست؟
هدفهای متعددی را میتوان فهرست کرد؛ اما باز هم به یک هدف اکتفا میکنیم که:
«اگر نقصی در ما هست، آن را بشناسیم و به رفع آن همت کنیم»؛
چرا؟
چون در این مقطع تاریخی ضرورتی هست که ما را بدین وامی دارد.
پس با این هدف آغاز کنیم:
ما بر آنیم که خود را بشناسیم و عیبهای خود را بیابیم- البته اگر عیبی برای خود قائل هستیم- و با شناخت درست در پی رفع عیبهامان برآییم.
از همین جا هم آغاز می کنیم؛
و من به جای همه اعتراف می کنم که عیب فراوان داریم و اولینش این که:
1- ما مردم بی برنامه ای هستیم؛ چرا؟
چون:
1-1- در درازای سده های بی شمار، سرنوشتمان در دست هیرمند سرکش بوده است و او ما را به هر جا که خاطرخواه او بوده، می کشانده و ما نیز بی اراده تسلیم او بوده ایم. قرنها گذشته تا فهمیده ایم که می شود خیزابه های سرکش هیرمند را هم رام و هم راهوار کرد؛ این کار را به عرق ریزان تن و روح و خون دیده و دل کردیم- رام کردن هیرمند را میگویم- بر آن سمند سرکش(1) دهنه زدیم- سد و بند را می گویم- (2) ؛ اما سرانجام روزی رسید که دریافتیم که این هم راه حل نهایی و قطعی نیست. نه سدهای آن چنانی(3) توانستند از سرکشی آن جلوگیری کنند و نه بندهای گزی و حصیری که بندبافان ما عمرها بر سر آن گذاشتند(4) و نه سدهای بتونی قرن اخیر- که در حقیقت آب بخشند تا سد؛ و کارآیی یکی از آنها، کهک نیز از همان ابتدا مورد تردید بود که بود.
و چنین شد که هیرمند هرچه خواست، در این سالها و نیز در این قرنهای پیاپی با ما و زندگی ما کرد و ناگهان نیز- گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود- روی در نقاب کشید و رفت تا باز کی و چه گونه بازآید.(5) در هر حال، در نبود و بود خویش به ما امکان نداد که او را سر به راه آریم و از برکاتش- چنان که می سزید- بهره برگیریم.
دیروز که بود، در زندگی ما بسیار دخیل بود اگرچه به ما امکان دخالت نداد؛ و امروز که نیست، بیش از آن روزها که بود، در زندگیمان و در نابود و بودمان دخیل است و در همه ی لحظه هامان جاری.
هرچه بود، این سمند سرکش صاعقه وار هرگز به ما امکان برنامه ریزی نداد:
بارها گندممان در خاک خشکید در آرزوی آب؛ اما هیرمند مدد نکرد؛
بارها گندممان در سنبله خشکید در آرزوی آب؛ اما هیرمند مدد نکرد؛
بارها گندممان را درو کردیم و روی هم انباشتیم؛ ناگهان هیرمند غرید و توفید و آمد و سود و سرمایه را یک جا برد؛
بارها گندممان را تا تمّک و کُرغ بردیم و انباشتیم؛ اما ناگهان هیرمند سرک کشید و سر و سامانمان را به هم ریخت؛
بارها همچو کودک سرتق یک دنده آن گاه که آرزوی آغوشش را داشتیم، به وقت، نیامد؛
اما بارها نیز آن گاه که نباید، آمد و «هرچه از ما به یک عتاب ببرد».
اگرچه هیچ یک از این نامهربانیها از مهرمان به او نکاست؛ هرگز هم نگذاشت در کنارش دمی به راحتی بیندیشیم.
با آن که باز هم از برکت همو زرخیزترین زمین جهان را در اختیار داشتیم، نتوانستیم جز گندم چیزی بکاریم که به کارمان بیاید؛ ناگزیر ملتی تک محصولی شدیم و به همین یک محصول نیز تا ابد وابسته؛
نتوانستیم محصول تابستانه بکاریم که تابستانها هیرمند پربرکت، برکتش را از ما دریغ میکرد؛
نتوانستیم محصول بهاره داشتهباشیم که هر بهار، بهارْمستی هامون گُل میکرد و چموشانه سر در پی کشتزاران مینهاد و پامالشان میکرد؛
نتوانستیم درخت بکاریم که قهرهای پنج شش ساله ی هیرمند جان درختان را میستانْد و ما را به اندوهشان مینشانْد!
ناگزیر ملتی بی برنامه بارآمدیم که نمیتوانست برای درازمدت دل به چیزی ببندد که دل بستن، اندوه جدایی درپی داشت!
ناگزیر فقط گندم کاشتیم و آن هم تنها به یک سالمان قد داد، اگر داد!
هرگز هوای سال بعد در سر نداشتیم که یقین نداشتیم تا سال بعد هامونی باشد و در بستر خویش باشد و بر روال سال پیش بماند.(6)
ناگزیر ملتی بی برنامه بارآمدیم و این بی برنامگی تا امروز در خون ما جاری است.
اکنون اگر می پذیریم که چنینیم و نیازی به تغییر احساس می کنیم، همتی «تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم»؛
و نیز بسی دقیق و عالمانه که «کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم»؛
و اگر در این راه، سایه ی طایر کم حوصله کاری نکند»، دست در دست هم بدهیم و «طلب از سایه ی میمون همایی بکنیم»؛
موافقید؟
پی نوشت:
(1)- سمند سرکش هامون از آن رو که «رودی است که نیروی اسبی در آن است و نیروی شتری در آن است و نیروی مرد دلیری در آن است و فرّکیانی همراه آن است» (پورداود، ابراهیم، یشتها، ج 2، انتشارات اساطیر، 1377، ص 298).
(2)- هیرمند ← هلمند← هندمند← هنتومنت← هئتومنت = دارای سدّ و بند ← هئتو + مند ← haetu (اوستایی) = سد و بند ← وندیداد، به نقل از پورداود، همان، همان جا.
(3)- برای اطلاع از سدهای آنچنانی ر.ک. احمدی، دکتر حسن، سدهای باستانی سیستان، ناشر: پایگاه میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری شهر سوخته با همکاری اداره ی کل امور فرهنگی، 1385.
(4)- برای آگاهی از این موضوع ر.ک. محمود، محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن 19، ج 7، چاپ چهارم، بیتا، ص 213.
(5)- البته روزی بازخواهی آمد؛ بیشک باز خواهی آمد؛ چون «هر سر موی مرا با تو هزاران کار است»! هنوز وعده ی ما و دوشیزگان منتظر سوشیانت برجاست و نیک میدانم که تو خلاف وعده نخواهی کرد.
(6)- برای آگاهی از این موضوع و جابه جاییهای متعدد هیرمند ←ر.ک. محمود، محمود، همان، ص 218.
ضمنا بسنجید با رودهای دیگر دنیا که جریانی یک نواخت و مداوم دارند و تمدنهای بسیار در کرانه های ثابتشان رشد کرد و شهرها بنا شد و برای همیشه ماندگار گردید؛ ازجمله رود راین را در نظر بگیریم که 1320 کیلومتر، یعنی تقریبا برابر هیرمند درازا دارد و با سرچشمه گرفتن از کوههای آلپاز کشورهای سوئیس،آلمان،فرانسه و هلندعبور میکند. در مسیر این رود تقریبا آرام و پربرکت شهرهای بازل، استراسبورگ، کارلسروهه، مانهایم، لودویگزهافن، ویسبادن، کلن، ماینتز، کوبلنز، بن، دوسلدروف، آرنهایم، روتردام و … بنا شده و قرنهاست زندگی در نبض هر یک جاری است.