به نام ایزد یگانه
اهل کویرم با من از یک درد بنویس
دردی که با ما آنچه خواهد کرد بنویس
از تشنگی ها ودل پر خون هامون
از پشت زخمی، خنجر نامرد بنویس
از کوه اوشیدا واز زرتشت ،حتی
از هر چه طوفان بر سرم آ ورد بنویس
از کوچه های خالی وچشم انتظاری
از انتهای باور یک مرد بنویس
باید تمام شهر را تنها بگردم
از رد پای عاشقی شب گرد بنویس
از شاخه ی گز، بین انگشتان رستم
با چشم نا اهلان چه ها می کرد بنویس
از هر چه باید گفت وما اینجا نگفتیم
از یک زبان ساده ی پر درد بنویس
هاشم علیدادی
((سوغاتی))
واین منم
زره رسیده
ازکوچه های پرپیچ وخم خورشیدندیده
کوچه های عطرآگین ازبوی یخ
بوی غنچه های پرپرشده ی اشک
چمدانم پرازتنهایی ست
وسوغاتم:
چادرنمازمادر
اشک های خواهر
وآرزوهای معدوم برادرم
آه…
این منم
خسته زخستگی های پریشان
تکیه داده به شانه های پیردفترم
ونوازش می کند
گیسوان انگشتانم را
مدادکوچکم
آن طرف درقاب آینه
غریبانه می خندد
کودک مه گرفته ی موطلایی
محبوبه میرشاه
من
از “رفتنت” جا مانده ام
سالهاست
در بیداری هایم
خواب ِ “خواب ” می بینم
و کابوس بیداری …
میرعلی دادخواه
شبی چشمان خود بی خواب کردم
دلم را در هوایت آب کردم
نوشتم یک غزل از روی ماهت
گمانم شعر خود را ناب کردم
گذشتم از سکوت سبز چشمت
نمی دانی چه با مرداب کردم
تمام تشنگی های دلم را
میان باورت سیراب کردم
و دستانم درخت بید مجنون
که لرزید و تورا بی تاب کردم
تو دریای منی، من ساحل عشق
تنت را سر به سر محراب کردم
تمام نقشه های بودنت را
نمی دانم چه شد بر آب کردم
محمد حسن شهنوازی
درود
اشعار بسیار زیبا و دلنشینی بود
قلمتان مانا
سلام. بسیار جالب و مفید است.موفق باشید.البته تخصص من شعر کلاسیکه و صد البته از فداییان آقای شهنوازی هستم.